در این سری مقالات جدید، قصد داریم تا همراه یکدیگر به معرفی برخی از شخصیتهای جذاب و ماندگار تاریخ ویدئو گیم بپردازیم و نگاهی به سرگذشت و بیوگرافی ساختگی این کاراکترهای نمادین، بیندازیم. در قسمت اول، تصمیم گرفتهایم تا به شرح زندگی یکی از عمیقترین، منحصر به فردترین و کاریزماتیکترین آنتاگونیستهای دنیای بازی بپردازیم. این شخصیت مذکور، کسی نیست جز زاخاری هیل کامستاک (Zachari Hale Comstock) شرور اصلی داستان عنوان خارقالعادهی بایوشاک اینفینیت، شاهکار کن لوین.
در ادامه تولید آیتم تاریخچه بازیها و همچنین داستان بازیها که هرکدام به نوعی به تحلیل تفسیر و معرفی داستان بازیها، گیم پلی و کاراکترهای آنها میپردازند، تصمیم بر آن گرفتیم تا کمی عمیقتر در این موضوع ورود کنیم. به همین خاطر بخش جدید بیوگرافی به طور خاص بر روی کاراکترهای محبوب بازیهای ویدیویی متمرکز است. در این بخش سعی داریم تا با نگاهی متفاوت، تاریخچه و داستان کاراکترهای ماندگار بازیها را به صورت کاملتر و عمیقتری بررسی و تحلیل کنیم. از این روی، بازیبازان با مطالعه این سری مقالات که به صورت هفتگی منتشر میشوند، قادر خواهند بود تا به شناخت کاملی از کاراکترهای محبوب خود برسند. در اولین قسمت از آیتم بیوگرافی به سراغ یکی از کاراکترهای ماندگار و از آنتاگونیستهای کاریزماتیک ویدئوگیم یعنی کامستاک رفتیم.
کامستاک یک ملیگرای افراطی و یک شخصیت مذهبی تمامیتخواه است که رهبر حزب سیاسی مسلط بر پادآرمان شهر شنارو کلومبیا است. او که ملیتی آمریکایی دارد، پس از بنیانگذاری جامعه کلومبیا، القابی همچون پدر کامستاک و پیامبر را در میان مردم به دست آورده است. کامستاک ادعا میکند که توانایی پیشبینی حملات دشمنان خود، آینده کلومبیا و اعمال چوپان دروغین یا همین False Shepherd را دارد.
ریشه پیدایش و پیشینه کاراکتر
زاخاری کامستاک که درواقع ورژن موازی همان قهرمان و پروتاگونیست محوری بازی بایوشاک است، با نام اصلی بوکر دویت (Booker DeWitt) زاده شد. او در جوانی بهعنوان یک سرباز در دسته هفتم سواره نظام ارتش ایالات متحده، خدمت کرد. او در این مسیر به کشتارهای بزرگ و اقدامات کثیفی دست زد. برای مثال در جنگ خانمانسوز Wounded Knee حضور داشت. دویت بعدا از این اعمال و گذشته خود پشیمان شد و تصمیم گرفت با غسل تعمید، از گناهان خود توبه کرده و به دنبال رستگاری باشد. درواقع اینجاست که پلات توئیست دیوانهوار ساختار جنونآمیز قصهگویی کن لوین با محوریت جهانهای موازی، به وقوع میپیوندد.
در ورژنهای گوناگونی از جهانها، شاهد نتایج مختلف غسل تعمید هستیم. بهگونهای که در برخی جهانها بوکر در آخرین لحظه، غسل تعمید را نپذیرفته و در جایگاه پروتاگونیست پیش فرض داستان، ماجراجویی خود را آغاز میکند. در برخی جهانهای دیگر، او غسل تعمید را پذیرفته و توسط واعظی به نام ویتینگ، غسل داده میشود و نام خود را به زاخاری هیل کامستاک، تغییر میدهد. او درواقع پس از این، بینش جدیدی به دین مسیحیت پیدا میکند.
اطلاعات موجود از گذشته کامستاک قبل از غسل تعمید، بسیار محدود بودهاند و او به ندرت از اطلاعات قبل از آن رویداد، برای عموم صحبت میکرد. پس از غسل تعمید، کامستاک مردی عمیقا مذهبی شد و از این ایمان جدید خود استفاده کرد تا شخصیتی تازه برای خود بنا کند. او بهمرور به یک واعظ و فعال سیاسی تاثیرگذار تبدیل شد که توانست در دولت ایالات متحده، به محبوبیت، شهرت و نفوذ دست یابد.
پایهگذاری کلومبیا
مدتی پس از غسل تعمید، کامستاک با روزالیند لوتس، یک فیزیکدان نابغه آشنا شد که در حال آزمایش روی دستکاری اعمال اتمها بود. او با استفاده از ابزار خاص خود به نام میدان لوتس که آن را اختراع کرده بود، توانست تا اتمها را در موقعیتهای ثابتی در فضا قفل کند. کامستاک علاقه زیادی به تحقیقات و اکتشافات لوتس نشان داد و این موضوع درواقع ایده خلق شهر شناور کلومبیا را برای اولین بار، در ذهن او ایجاد کرد. گرچه بعدا کامستاک ادعا کرد که کلومبیا را اولین بار در یک چشمانداز خیالی یا Vision دیده است.
کامستاک سپس با دریافت حمایت کامل از طرف دولت آمریکا، به ساخت و خلق این شهر شناور، نظارت کرد که بعدها نام آن را کلومبیا گذاشت. در سال 1893، بالاخره کلومبیا با هیجان و سر و صدای زیادی در بین مردم، راهاندازی شد. در ادامه، کامستاک رهبر شهر شده و بعدا یک حزب سیاسی از ساکنان سفیدپوست برجسته خود به نام The Founders، ایجاد کرد.
کامستاک بهمرور ایده آمریکا را بهعنوان New Eden در نظر گرفت و Founding Fatherها را در جایگاه پیامبران خدا میدید. پیامبرانی که برای اجرای نقشه بزرگ خدا به زمین آمدهاند. او همچنین قفقازیها را تنها نژاد واقعا آزاد روی زمین میدید و به سایر نژادهای اقلیت با دید تحقیر مطلق مینگریست. کامستاک، آبراهام لینکولن را مرتد بزرگی خواند که چیزی جز جنگ و مرگ برای کشور به ارمغان نیاورد. او همچنین کلومبیا را کلید ورود جهان به سوی عدالت میدانست و تصمیم گرفت تا این بینش خود را به واقعیت تبدیل کند. در یک برهه زمانی در همین حوالی و هنگامی که کامستاک در اوج دوران حرفهای و رهبری خودش بود، با Lady Annabelle Comstock که یکی از مریدان و همراهان خودش بود، ازدواج کرد.
کشف شکافهای میانبعدی
مابین سالهای 1892 و 1893، روزالیند در حین انجام مطالعات بیشتر روی سیستم میدان لوتس خود، متوجه شد که میتواند با یک کهکشان موازی دیگر، ارتباط برقرار کند. او در جریان این آزمایش با رابرت لوتس، یک ورژن موازی و جایگزین از خودش که دقیقا در حال انجام همین آزمایش در جهان خود بود، ارتباط برقرار کرد. روزالیند که مصمم بود، به هر طریقی که شده رابرت را رو در رو ملاقات کند، یافتههای خود را به کامستاک گذارش داد. کامستاک متعاقبا بودجه بیشتری را به آزمایشات او اختصاص داد، چراکه معتقد بود، این کشف بزرگ، دریچهای رو به آینده است.
درنهایت رابرت و روزالیند علیرغم یک سری تردیدهای پیشین، در سال 1893 موفق شدند تا ماشینی بسازند که دریچههایی به جهانهای موازی را باز میکرد. آنها در هشت اکتبر همان سال، با موفقیت اولین دریچه و شکاف بین جهانهای موازی خود را باز کردند که به رابرت اجازه داد تا از دنیای خود به جهان روزالیند، گذر کند.
پس از این موفقیت، کامستاک شروع به استفاده گسترده از این کشف جدید کرد و از شکافهای موازی برای بررسی واقعیتهای دیگر و حتی دیدن اتفاقات آینده، استفاده کرد. کامستاک این تکنولوژی جدید را به یک تاجر و مخترع به نام جرمیا فینک نشان داد که به مرور توانست سطح تکنولوژی در کلومبیا را به طرز شگفتانگیزی، گسترش دهد.
از همین رو، اختراعات مختلفی مانند Vigorها، Sky-Hookها و Zeppelinها به تولید انبوه رسیدند. فینک در ادامه Songbird، ربات نگهبان عظیم را برای کامستاک بر اساس یک مورد شگفتانگیز که در خلال گشت و گذارهای خود در شکافها دیده بود، خلق کرد. استفادههای شگفتانگیز کامستاک و دستاوردهای بزرگش از تکنولوژی شکافها، او را در نظر مردم کلومبیا، به تجسم واقعی مسیح تبدیل کرد و مردم شروع به پرستش او کردند.
ارائه و اجرایی شدن طرح کلومبیا بهعنوان شهر موعود شناور و جدا شدن آن از مابقی جهان
درست در همان زمان که آمریکا در حال تبدیل شدن به یک ابرقدرت جهانی بود، کلومبیا بهعنوان نمادی شناور در آسمان از آرمانهای آمریکایی، ارائه شد. سران آمریکا برای اینکه حسن نیت خود را نشان دهند، در یک تور جهانی، کلومبیا را به تمام نقاط جهان فرستاده و یک سفر دور دنیا برای تبلیغ سیاسی، تدارک دیدند. گروهی از ملیگرایان چینی که در غرب تحت عنوان بوکسرها شناخته میشدند، در سال 1901 و در پکن چین، قیام کردند. کامستاک متوجه شد که آنها گروهی از شهروندان آمریکایی را گروگان نگه داشتهاند. از همین رو، او بدون مشورت با دولت آمریکا، به نیروهای کلومبیا دستور شروع نبرد و گشودن آتش، علیه بوکسرها را داد.
تعداد کمی از سربازان کلومبیایی، کشتاری عظیم در چین به پا کردند و این به جهانیان نشان داد که در اصل، کلومبیا یک کشتی جنگی غول پیکر است. پس از این اتفاق، دولت آمریکا که از سیاستهای کلومبیا و اعمال کامستاک ناراضی بود، کلومبیا را نفی کرد و دستور داد تا کامستاک از قدرت کنارهگیری کند. کامستاک که این برخورد را یک خیانت بزرگ میدانست، کلمبیا را در جنگ برای جدایی از ایالت متحده رهبری کرد و یک سال پس از آن، شهر در آسمان پنهان و ناپدید شد. کامستاک متعاقبا کلومبیا را ایالات متحده واقعی اعلام کرد و معتقد بود که آمریکا، حالا تنها پوستهای از خود سابقش است. در نتیجه او ایالات متحده را نیز همراه با بقیه جهان محکوم کرد و دشمن کلومبیا خواند.
برهی کلومبیا
کامستاک با استفاده از ماشین روزالیند و رابرت، آینده را مشاهده کرده و متوجه شد که کلومبیا تنها تا زمانی که فردی از خاندان خونی او بر شهر حکومت کند، پیشرفت خواهد کرد. با این حال، استفادههای پیاپی و بیش از حد از مکانیزم شکافها و دستگاه، عوارض جانبی خاص خود را برای کامستاک، در پی داشت. او بهزودی متوجه شد که عقیم شده است. کامستاک که از داشتن یک جانشین خونی، ناامید شده بود با رابرت و روزالیند مشورت کرد و آن سه به این نتیجه رسیدند که میتوان وارث را از یکی از جهانهای موازی دیگر، تهیه کرد.
در اکتبر سال 1893، رابرت لوتس موفق شاد بوکر دویت را پیدا کند. پس از رد غسل تعمید واعظ ویتینگ، بوکر که هنوز پشیمان بود، به مشروبخواری و قماربازی روی آورده بود. از این رو او تبدیل به یک الکلی بدهکار شده بود. کامستاک به رابرت پیشنهاد داد که این بدهیها را در ازای دختر نوزاد بوکر یعنی آنا دویت، برایش پاک کند. بوکر بیدرنگ موافقت کرد و نوزاد را تحویل لوتس داد. هرچند او بهزودی پشیمان شده و برای پس گرفتن نوزاد، به سرعت خود را به لوتس و کامستاک در یک کوچه باریک رساند.
اما در طی یک کشمکش، کامستاک موفق شد تا آنا را به جهان خود ببرد و در حین گذر کردن از شکاف و پورتال بین جهانها، نوزاد به جهان دیگر کشیده شد و تنها انگشت کوچک او که بین شکاف گیر کرده بود، قطع شد و در جهان بوکر باقی ماند. نوزاد در آینده، این جای زخم را با یک انگشتانه، پوشش داد و پنهان کرد.
کامستاک، آنا را کلید رویای خود برای نوزایی جهان و خلق دنیای مدنظر خود میدانست، با این وجود لیدی کامستاک، آنا را رد کرد. چراکه او معتقد بود که این نوزاد، فرزند حرامزاده حاصل رابطه روزالیند و کامستاک است. او بهقدری از آنابل کوچک نفرت داشت که اصرار داشت که نوزاد با آنها زیر یک سقف زندگی نکند و از همین رو کامستاک، برج جزیره یادبود را بهعنوان خانهای برای پرورش او، ایجاد کرد. زمانی که توانایی Tear ساختن یا به عبارتی خلق شکافها در نوزاد شکوفا میشد، کامستاک به ساخت یک سری دستگاه به نام Siphons دست زد.
هدف از این کار، این بود که کامستاک بتواند تا قدرت عظیم آنا در ایجاد ارتباط و سفر بین جهانهای مختلف را محدود کرده و در کنترل خود نگه دارد. کامستاک بالاخره نام آنا را به طور رسمی به الیزابت تغییر داد و او را برهی کلومبیا نامید. به گفته کامستاک و در دید عموم، پدران بنیانگذار برای پرستش الیزابت بهعنوان ناجی خود، به پیشواز او آمدند.
استفادههای متعدد کامستاک از دستگاه لوتسها، بیش از پیش بدن او را به سوی زوال کشاند و باعث شد تا او به سرطان مبتلا شود. بهگونهای که در 38 سالگی، ظاهر یک مرد مسن را پیدا کرده بود. بازنگری شکافها به کامستاک این آگاهی را دادند که بالاخره روزی، بوکر راهی برای بازپسگیری الیزابت از او، پیدا خواهد کرد. به همین جهت کامستاک شروع به هشدار دادن به شهروندان کلومبیا کرد که سرانجام روزی، یک چوپان دروغین ظهور خواهد کرد و در همین حین طراحی نقشهای را آغاز کرد تا اطمینان حاصل کند که الیزابت، تا ابد به او خدمت خواهد کرد.
قتل لیدی کامستاک و خانواده لوتس
لیدی کامستاک از اینکه حقیقت در مورد الیزابت را از دید عموم مردم پنهان کرده بودند، خسته و عصبانی شده بود. کامستاک که فهمیده بود، سرانجام همسرش قرار است تا در سال 1895 حقیقت را فاش کند، او را به قتل رساند. او سپس خدمتکار همسرش به نام دیزی فیتزروی را به قتل او، متهم کرد. این رویداد و رنجیده شدن فیتزروی سیاه پوست از توطئه کامستاک و سیاستهای نژادپرستانه او، زنجیرهای از وقایع را آغاز کرد که درنهایت باعث شکلگیری یک فرقه انقلابی به نام Vox Populi توسط فیتزروی شد.
در همان برهه، روزالیند و رابرت، آینده کلومبیا و آنچه را که الیزابت به آن تبدیل خواهد شد را از طریق ماشین خود، دیدند. در تلاش برای جلوگیری از چنین آیندهای، آنها برنامهای چیدند تا الیزابت را از کامستاک گرفته و او را به جهان اصلی خود، بازگردانند. کامستاک بهزودی متوجه شد که آنها چه قصدی در سر دارند و به جرمیا فینک دستور داد تا دستگاهشان را خراب کند.
چراکه به نظر میرسید که این خرابی، آن دو را در حال استفاده از ماشین، خواهد کشت. اما درواقع باعث شد تا در اثر این رویداد، لوتسها پراکنده و به تعداد نامحدود کپی شده و در تمام فضا و زمان، حضور و وجود داشته باشند. در نتیجه به آنها یک آزادی ارزشمند داده شد که هرجا و هر زمان که خواستند، ظاهر شوند. لوتسها که همچنان مصمم بودند تا کامستاک را متوقف کنند، طرحی ریختند تا بوکر را به کلومبیا بیاورند تا دختر گمشدهاش را پس بگیرد.
اتفاقات بایوشاک اینفینیت
کامستاک پس از مطلع شدن از یک درگیری و غوغا در قرعهکشی سالانه کلومبیا از حضور بوکر، آگاه میشود. درنتیجه او نیروهای خود را به سراغ بوکر میفرستد تا از بازیابی الیزابت توسط او، جلوگیری کنند. در یک برهه او شخصا با بوکر روبهرو میشود و شکستهای او در زندگی شخصیش را مسخره میکند و سعی میکند تا بوکر را در داخل یک کشتی هوایی در حال سوختن به دام بیندازد. گرچه تلاشهای کامستاک بیحاصل میمانند، چراکه سرانجام، بوکر باموفقیت به جزیره یادبود میرسد و الیزابت که از اسارتش خسته است، با کمال میل، همراه او میآید. تاکتیکهای کامستاک، بهزودی تهاجمیتر میشوند. او از Siphons برای ربودن قدرتهای الیزابت و احیای لیدی کامستاک بهعنوان یک Siren و روح انتقامجو استفاده میکند تا از ادامه کار آنها، جلوگیری کند.
درنهایت کامستاک موفق میشود تا الیزابت را با کمک Songbird پس بگیرد. او سپس اقدامات شدیدی را برای نگه داشتن و جلوگیری از فرار مجدد او، انجام میدهد. او الیزابت را در خانه خود زندانی میکند، به دانشمندان خود دستور میدهد تا سطح دسترسی دخترک به قدرتش را محدود کنند و او را به یک دستگاه مخصوص متصل میکند که شوک الکتریکی دردناک و قدرتمندی را در هنگام نافرمانی، بر پیکر الیزابت، وارد میکند. در ادامه دانشمندان از این وسیله استفاده میکنند تا ذهن الیزابت را به طریقی دستکاری و آمادهسازی کنند که به سوی طرز فکر کامستاک، سوق داده شود. بهگونهای که ایمان او به بوکر و این امید که بوکر به دنبالش بیاید و نجاتش دهد، بهمرور از بین برود.
در واقعیتی که این اتفاق در آن میافتد، کامستاک بالاخره موفق میشود تا تا الیزابت را به یک دیکتاتور بیرحم و قاتل تبدیل کند که با جهان پاییندست و سایر کشورها، دست به جنگ میزند. الیزابت با احساس پشیمانی شدیدی از اینکه به خود اجازه داده است تا وارث کامستاک شود، بوکر را به جهان خود میآورد. سپس او به بوکر دستور میدهد که چگونه به خود دیگرش کمک کند تا از این سرنوشت، دور شود. سپس او را به یک خط زمانی دیگر میفرستد، جایی که بوکر موفق میشود تا الیزابت را نجات دهد. در ادامه، آن دو تصمیم میگیرند تا کامستاک را به قتل برسانند.
پس از سوار شدن و پیشروی در کشتی هوایی عظیم کامستاک با نام دست پیامبر، آن دو موفق میشوند تا با پیامبر دروغین در کابین مرکزی کشتی، روبهرو شوند. در اینجا کامستاک سعی میکند تا با تضعیف ایمان و اعتماد الیزابت به بوکر، او را گرفته و از بوکر بخواهد تا حقیقت پشت انگشت گمشدهاش را به الیزابت بگوید. در این لحظه بوکر بهشدت عصبانی میشود و در یک حالت خشم آنی شدید، گلوی کامستاک را میگیرد و سرش را چندین بار به یک سنگنمای غسل تعمید میکوبد و سپس او را در آن غرق میکند.
بوکر و الیزابت سپس موفق میشوند تا با نابود کردن Siphon اصلی در جزیره یادبود، تمام قدرت الیزابت را آزاد کنند. او سپس منشا واقعی کامستاک را کشف میکند. کامستاک چیزی نیست جز نسخه جایگزین بوکر دویت که پس از نبرد Wounded Knee و به خاطر جنایاتی که مرتکب شد، احساس گناه کرده و بهدنبال راهی برای تبرئه و پاک کردن گناهانش بود. او برای غسل تعمید به واعظ ویتینگ روی آورده و پیش او مراجعه میکند تا بتواند بهعنوان مردی متفاوت، فارغ از ظلمهای گذشتهاش، متولد شود و از نو شروع کند. در یک واقعیت بوکر نتوانست تا غسل تعمید را پشتسر بگذارد. درحالی که در دیگری آن را پذیرفت و نام زاخاری هیل کامستاک را به خود گرفت.
درنتیجه پس از آشکار شدن واقعیت، الیزابت و بوکر در جهت نابودی کامل و همیشگی کامستاک در تمام واقعیتهای موازی، به محل غسل تعمید بوکر سفر میکنند، همان جایی که او بهعنوان کامستاک، دوباره متولد شد. الیزابت به بوکر توضیح میدهد که برای نابودی کامل کامستاک از همه جهانهای موازی که او در آن غسل تعمید را میپذیرد، بوکر باید بمیرد. بوکر پس از این افشاگری، موافقت میکند تا به الیزابتهای مختلفی از جهانهای متعدد، اجازه دهد تا او را در سنگنمای غسل تعمید، غرق کنند. با انجام این کار، کامستاک و تمام رویدادهایی که به او به راه انداخت و ایجاد کرد از جمله به وجود آوردن شهر کلومبیا، از هستی پاک میشوند. گویی که هرگز به وقوع نپیوسته بودند.
ورژنهای موازی کامستاک
غسل تعمید نیافته
نسخه غسل تعمید نیافته کامستاک، همان بوکر دویت میباشد. درحالی که در برخی واقعیتها، کامستاک غسل تعمید را پذیرفته و نام خود را تغییر دارد. در گروهی دیگر از واقعیتهای موازی، از این کار امتناع کرد. در این حالت، او بوکر دویت باقی ماند. بوکر که نتوانسته بود تا در دین برای خود تسلی خاطری پیدا کند، به شرارت، قمار و شرابخواری روی آورد تا احساس گناه قدیمی و طولانی مدت خود را سرکوب و با آن مبارزه کند. احساس گناهی که ریشه در جنایتهای ضدانسانی او در جنگ Wounded Knee داشت.
او در مقطعی از زندگی خود با آنابل واتسون آشنا شد و بعدها باهم ازدواج کردند. آنابل در ادامه از بوکر صاحب فرزندی شد اما در حین به دنیا آوردن او و در جریان زایمان، درگذشت. این اتفاق تلخ هرچه بیشتر بوکر را به سمت اعماق تاریک مارپیچ نزولی و درهای که در آن افتاده بود، سوق داد. او با قمار کردن مداوم، بدهیهای بیشتری به بار آورد و اعتیاد شدیدتری به الکل، پیدا کرد.
یک روز رابرت لوتس از راه رسید و پیشنهاد داد تا بدهیهای بوکر را در ازای نوزاد او یعنی آنا، برایش تسویه کند. بوکر با این معامله موافقت کرد اما بلافاصله پشیمان شد. سپس بوکر تلاش کرد تا لوتس را تعقیب کرده و دخترش را پس بگیرد اما موفق نشد و آنا از طریق شکاف، به جهان دیگر کشیده شد. در جریان این اتفاق بود که نوزاد انگشت کوچک خود را از دست داد.
نزدیک به دو دهه بعد از این واقعه، لوتسها تغییر عقیده دادند و نسخههای مختلف بوکر را بارها به جهان کامستاک فرستادند تا آنا را بازیابی کنند. این بوکرهای جایگزین، ۱۲۲ بار شکست خوردند تا اینکه سرانجام نمونه ۱۲۳، موفق شد.
در یکی از این جهانها که بوکر شکست خورد، به یکی از رهبران برجسته Vox Populi تبدیل شد. بهشکلی که پس از مرگش در این راه، بهعنوان یکی از شهدای این انقلاب در یاد اعضای این انجمن بهعنوان قهرمانشان، نگه داشته شد. نکته جالب ماجرا اینجاست که به طرز طعنهآمیزی، درواقع این انقلابی بود که علیه نسخهای دیگر از خود بوکر انجام میشد و ورژن دیگری از او، شهید راه این انقلاب بود.
بازرس
در یک ورژن موازی دیگر از کامستاک و یا همان بوکر که در دو بسته الحاقی Burial at Sea، شاهد آن هستیم. بوکر تبدیل به یک بازرس شده است. به این طریق که مسیر کامستاک، این بار وقتی تغییر کرد که به جای انگشت کوچک آنا، سر او با بسته شدن شکاف بین واقعیتها، جدا شد. کامستاک که در وحشت و احساس گناه غرق شده بود، حروف AD را روی دست خود خالکوبی کرد.
سپس روزالیند و رابرت به او کمک کردند تا به زمان و مکان دیگری، فرار کند. جایی که او بتواند گناه خود را فراموش کرده و زندگی جدیدی را شروع کند. لوتسها شکافی به شهر خاطرهانگیز رپچر (Rapture) باز کردند. جایی که کامستاک، خاطرات زندگی قبلی خود را به کلی از دست داد و شروع به استفاده از نام اصلی و اولیه خود، یعنی بوکر دویت کرد و بهعنوان یک بازرس و کارآگاه خصوصی، آغاز به کار کرد.
در مقطعی از سالهای زندگی و حضورش در رپچر، او دختر جوان یتیمی به نام سالی را پناه داد و بهعنوان فرزندخوانده خود پذیرفت. اما یکی از روزهایی که بوکر در Sir Prize قمار میکرد، سالی ناپدید شد. جستجوی بوکر برای یافتن دختر، او را به بازجویی از دکتر یی سوچانگ، سوق داد، اما او هیچ سرنخی به همراه نداشت. مدتی بعد یکی از دوستان پلیس بوکر به نام سالیوان، به او اطلاع داد که جسد سالی را در اسکلهای پیدا کردهاند.
شب سال نوی 1958، زنی به نام الیزابت به ملاقات بوکر در دفتر او میآید. الیزابت ادعا میکند که سالی نمرده است و مجددا بوکر را برای پیدا کردن او، استخدام میکند. گرچه بوکر یا به عبارتی کامستاک، شک دارد اما رد او را تعقیب میکند و درنهایت، سالی را در دپارتمان فروشگاه بزرگ فونتین، مییابد.
تلاس او برای بیرون کشیدن سالی از یک دریچه که در آن گیر کرده است، باعث یادآوری هویت واقعیش بهعنوان کامستاک و جریان مرگ آنا میشود. سپس رابرت و روزالیند ظاهر میشوند و به او اظهار میکنند که کامستاک همواره با دزدیدن زندگی دیگران، از مشکلات خود فرار کرده است و میکند. کامستاک که باری دیگر، بهشدت احساس گناه و وحشت میکند به الیزابت میگوید که متاسف است. با این حال الیزابت به او میگوید که در حال حاضر متاسف نیست، اما خواهد بود. سپس در همان حین، کامستاک توسط مته یک بیگ ددی از مدل Bouncer که ناگهان ظاهر شده، از قسمت سینه به سیخ کشیده میشود و میمیرد.
در اپیزود دوم دیالسی Burial at See، الیزابت میبیند که جسد کامستاک توسط مردان اطلس، غارت میشود. همچنین موهای سفید و چهره سالخورده او که قبلا به علت زاویه اول شخص دوربین، مشاهده نشده بود، برای اولین بار رونمایی میشود. درنتیجه مشخص میشود که کامستاک همچنان در این نسخه خود نیز به علت استفاده بیش از حد از دستگاه لوتسها، در رنج است. الیزابت علیرغم اینکه ظاهرا از این ورژن خاص کامستاک نیز، متنفر است، این واقعیت را تصدیق میکند که او حقیقتا سعی کرده تا سالی را نجات دهد. دقیقا همان کار و راهی که الیزابت، قصد ادامه آن را در اپیزود دوم دارد، یعنی نجات سالی.
در ادامه داستان و در برههای، توهمات و تصاویری از بوکر در ذهن الیزابت، از او میپرسند که آیا به نظرش، این کامستاک، حقیقتا لیاقت مرگ را داشت یا نه. الیزابت نیز قاطعانه جواب میدهد که همه لیاقت آن را دارند، به هر شکل متفاوتی که اتفاق بیفتد.