سبک مترویدوانیا جزو قدیمیترین ژانرهای بازیهای کامپیوتری هستند. تا کنون عناوین متعددی در این سبک با پیشگامی فرنچایزهایی چون Castlevania به بازار عرضه شدهاند. بیشتر این عناوین اصول و روند مشخص و ثابتی را دنبال میکنند؛ چه از نظر گیمپلی و چه از نظر المانهای بصری. عنوان Recompile که امروز قصد بررسی آن را داریم، جزو مترویدوانیاهایی است که سعی کرده کمی از اصول ژانر فاصله گرفته و امضای خود را بر روی این اثر ماندگار کند. با بررسی بازی Recompile همراه باشید تا ببینیم این بازی تا چه اندازه در این امر موفق بوده است.
بررسی بازی Recompile
بازی Recompile توسط استودیوی انگلیسی به نام Phigames توسعه یافته است و Dear Villagers آن را منتشر کرده است. این عنوان را میتوان یک پلتفرمر-شوتر سوم شخص در دنیایی سه بعدی دانست که توسعه دهندگان با استفاده از المانهای مترویدوانیایی سعی در خلق اثری منحصر به فرد داشته اند.
داستان
داستان بازی در مورد ویروسی است که وارد یک سیستم کامپیوتری به نام Mainframe شده و سعی دارد با از پیش رو برداشتن موانع و دشمنان، برای بقای خود تلاش کند. در بدو ورود او به این سیستم، یک راهنمای مرموز به نام Janus با او صحبت کرده و اصول اولیهی پیشروی در این دنیای کامپیوتری را به ویروس قصهی ما میآموزد. عنوان Recompile از آن دست بازیهایی است که نمیتوان بیش از این بدون اسپویل کردن در مورد داستان آن توضیح داد. زیرا اتفاقات هیجان انگیز به طور کاملا ناگهانی در اواسط بازی اوج میگیرند.
داستان بازی در ابتدا دقیقا به همین اندازه ساده به نظر میرسد. با توجه به اینکه در ناخود آگاه گیمر این جمله تکرار میشود که این یک بازی کوچک و مستقل است، انتظاری از داستان آن ندارید اما ماجرا همین جا تمام نمیشود. با پیشروی بیشتر در دنیای بازی، داستان گسترش پیدا کرده و شما را به خوبی درگیر میکند تا جایی که حتی بعد از اتمام بازی، از داستان و پلات آن به عنوان قویترین قسمت بازی یاد خواهید کرد.
البته برای لذت بردن و فهمیدن داستان بازی باید به خوبی تمام مناطق بازی را جستجو کرده و به دیالوگها و نوشتهها دقت کنید. بازی به هیچ وجه داستان ارزشمند خود را سر راست در اختیار مخاطب قرار نمیدهد و دائما گیمر را برای یافتن پاسخ پرسشهایش به جست و جو به چالش میکشد.
نکتهی مهم در مورد داستان و فضاسازی بازی این است که شاید در طول بازی بارها متوجه شباهت دنیای بازی و دنیای واقعی خودمان بشوید. از لحاظ فلسفی و نمادین بارها و بارها به صورت غیرمستقیم دنیای واقعی خودمان را در پس پیکسلهای بازی مشاهده میکنیم. حتی همین ویروسی که کنترل آن را دست داریم نماد انسانی نا آگاه و تازه متولد شده درون سیستمی مدرن است که سعی در کنترل ذهن و قدرتهایش را دارد.
مبارزات و پلتفرمینگ
بازی در بخش گیمپلی به سه بخش کلی شامل تیراندازی، پلتفرمینگ و هک و حل پازلهای مختلف تقسیم میشود. متاسفانه آنقدری که توسعه دهندگان برای داستان و ستینگ بازی ایده داشتهاند، در بخش گیمپلی چندان قدرتمند ظاهر نشدهاند.
کنترل و حرکت پروتاگونیست هرچند بد نیست اما میتوانست روانتر و بیدردسرتر باشد. پریدن و پلتفرمینگ تقریبا ایرادی ندارد و کمتر پیش میآید که به خاطر کنترل ضعیف بازی از روی پلتفرم خاصی سقوط کنید اما هیجان خاص و فوقالعادهای را نیز نمیتوان به آن نسبت داد. بیشتر عناوین مترویدوانیا در سبک ساید اسکرول و دو بعدی ساخته میشوند. در نتیجه، پلتفرمینگ یکی از لذتبخشترین المانها در گیمپلی این سبک از بازیهاست. اما Recompile به صورت کاملا سه بعدی ساخته شده که همین امر سبب دشواری پیاده سازی یک سیستم سکوبازی بینقص در بازی گشته است.
حل پازلهای موجود در بازی نیز با اینکه در ابتدا لذتبخش است اما کم کم تنوع و جذابیت خود را از دست میدهد. بیشترین کاری که در این زمینه باید انجام دهید فشردن تعدادی دکمه در هر ناحیه برای پیشروی در بازی است. البته چون حل کردن پازلها با دیگر قسمتهای گیمپلی یعنی مبارزات و پلتفرمینگ گره خورده است، خیلی خسته کننده و تکراری نمیشوند و شاید تا تا پایان بازی اصلا متوجه موضوعی که به آن اشاره کردم نیز نشوید.
در بخش گیمپلی، ضعیفترین قسمت مبارزات آن است. مبارزات بازی به صورت یک شوتر سوم شخص است که خیلی زود تکراری و خستهکننده میشود و به هیچ وجه توانایی جذاب ماندن تا آخر بازی را ندارد. حتی یافتن سلاحهای جدید در بازی هم کمک خاصی نمیکند. هر سلاح جدید در واقع یک حالت جدید تیراندازی محسوب میشود. مثلا حالت تیراندازی رگباری یا حالت تیراندازی با سلاحی به مانند شاتگان! کسانی که بازی Control را قبلا تجربه کردهاند، احتمالا تا حدی با سبک تیراندازی و سلاحهای بازی آشنا خواهند بود. البته از لحاظ تنوع و کیفیت این دو بازی فرسنگها با هم فاصله دارند.
متاسفانه بزرگترین مشکل در بخش مبارزات غیر روان بودن سیستم نشانهگیری و تیراندازی است. در نسخهی پلی استیشن 5 بازی که این نقد نیز بر اساس آن نوشته شده، هدف گیری و تیراندازی کاری حوصله سربر و فاقد هیجان است. شاید این مشکل در تجربه با ماوس و کیبورد کمتر به چشم بیاید. مثلا یکی از ایراداتی که در سیستم شوتینگ (تیراندازی) بازی وجود دارد این است که برای تیراندازی حتما باید دکمهی Aim یا همان L2 را نگه دارید و سپس R2 را فشار دهید! شاید فکر کنید این ایراد خیلی سختگیرانه است ولی برای عنوانی که مبارزاتش تنها در شوتر سوم شخص خلاصه می شود قابل قبول نیست.
ایراد دیگری که حداقل میتوان به نسخه پلی استیشن 5 این بازی گرفت، عدم بهره گیری سازندگان از قابلیتهای کنترلر دوال سنس است. به این معنی که تجربهی بازی Recompile با یک کنترلز نسل قبلی هیچ تفاوتی با دوال سنس ندارد. این برای عنوانی که صرفا برای کنسولهای نسل نهم توسعه داده شده یک نقطهی ضعف محسوب میشود.
جلوههای بصری و صوتی
دنیایی که داستان بازی در آن اتفاق میافتد یک سیستم کامپیوتری است. در نتیجه دست سازندگان برای خلق تخیل خود بسیار باز بوده است. گرافیک بازی بسیار مینیمال و ساده است و از این منظر نیز یاد آور بازی کنترل است. طراحی محیطهای بازی به گونهای است که نمیتواند هر گیمری را به هیجان بیاورد و کاملا سلیقهای و خاص است. حتی عنوان عظیمی مانند Control نیز این مشکل را داشت و ممکن بود عدهای نتوانند با دنیای خاص و مینیمال آن ارتباط برقرار کنند. حال در بازی Recompile این طراحی مینیمالیستیک چند برابر شده است.
به شخصه از بعد هنری گرافیک بازی خیلی لذت بردم و در جای جای آن امضای توسعه دهندگان را در پیاده سازی آنچه در ذهن داشتهاند مشاهده کردم. محیطها و سکانسهایی که در این بازی مشاهده میکنید را در جای دیگری پیدا نخواهید کرد که در نوع خود تحسین برانگیز است.
از بعد فنی گرافیک بازی کار خارق العادهای انجام نمی دهد. مشکلاتی مانند باگ یا افت فریم در بازی مشاهده نمیشود و البته چیزی جز این هم از آن انتظار نمیرود. فراموش نکنید این بازی تنها برای کنسولهای نسل نهم و رایانههای شخصی ساخته شده است. در نتیجه هیچ ایراد و اشکالی از بعد فنی با توجه با سادگی گرافیک آن، ابدا قابل قبول نیست. هرچند بازی واقعا مشکل فنی ندارد ولی میتوانست بیشتر از اینها از قدرت سخت افزارهای نسل نهمی استفاده کند.
در بازی دیالوگهای خاصی وجود ندارد. در واقع کاراکتر خاصی برای ادا کردن دیالوگ وجود ندارد! در نتیجه نباید انتظار صداگذاری برای نوشتهها یا اندک دیالوگهای موجود داشت. صداگذاری محیطی هم شرایط مشابهی دارد. ذاتا با توجه به اینکه بازی درون یک سیستم کامپیوتری اتفاق جریان دارد، نمیتوان خردهای به آن گرفت. موسیقیهای موجود در بازی را نیز نمیتوان نقاط درخشان این اثر نامید اما به هیچ وجه هم به آن بی توجهی نشده است. امروزه با پیشرفت بازیهای مستقل دیگر در بعد موسیقی، انتظارات جمعی از این بازیها بالاتر رفته و دیگر چند ساندترک معمولی نمیتواند گیمرها را راضی کند.
سخن پایانی
بازی Recompile شاید عنوانی شگفت انگیز و حیرتآور نباشد اما به راحتی جزو آن دسته از بازیها قرار میگیرد که روح مستقل خود را حفظ کرده و کمتر عنوانی مشابه آن را میتوان یافت. بدون هیچ شکی، داستان و فضاسازی در این بازی حرف اول و آخر را میزند. به ویژه آنکه اگر کمی از بعد فلسفی و مفهوم گرایی به آن نگاه کنید، کاملا متوجه دیدگاه و جهان بینی خاص سازندگان بازی میشوید که صحبت در این باب از حوصلهی این مطلب خارج است.
بخش گیمپلی که هستهی مرکزی هر بازی ویدیویی محسوب میشود، در این عنوان خیلی پرداخت شده به نظر نمیرسد. در واقع مبارزات یا حتی سیستم پلتفرمینگ بازی حرف خاصی برای گفتن ندارند و هک کردن و حل پازلها نیز نمیتواند چالش و هیجان خاصی برایتان ایجاد کنند. در کنار گیمپلی معمولی، گرافیک هنری بازی بسیار یونیک به نظر میرسد و حسابی خوش میدرخشد البته اگر سبک گرافیکی بسیار مینیمال برایتان جذاب باشد.
با تمام این تفاسیر توصیهی من به دوستداران سبک مترویدوانیا این است که حتما Recompile را تجربه کنند و از آن لذت ببرند. اگر از طرفداران این سبک نیستید، این عنوان به قدری خاص و یونیک است که بتواند چند ساعتی شما را در خود غرق کند اما قطعا تجربهای جاودانه نخواهد بود.